سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوستیِ برادران دنیایی، بر اثر زودْ گسلیِ علل آن، گسسته می شود . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: شنبه 103 اردیبهشت 1

لبخند خدا  
  لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم .  وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند
جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند
 زن نیازمند، در حالی که اصرار میکرد گفت: آقا، شما را به خدا ، به محض این که بتوانم پول تان را می آورم
جان گفت نسیه نمیدهد 
مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت: ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من
خواروبار فروش با اکراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم. لیست خریدت کو ؟
لوئیز گفت: اینجاست
.«لیستت را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هرچه خواستی ببر»
لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد ، از کیفش تکه کاغذی در آورد، و چیزی رویش نوشت وآن را روی کفه ی ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت
خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند
در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است 
        کاغذ، لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود: « ای خدای عزیزم، تو از نیاز «من با خبری، خودت آن را برآورد کن
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت ومتحیر خشکش زد
لوئیز خداحافظی کرد و رفت
 
 
........ فقط اوست که میداند وزن دعای پاک و خالص چه قدر است

 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در دوشنبه 85/9/13 و ساعت 2:40 صبح | نظرات دیگران()

معین در سال ۱۳۳۰ در شهرستان نجف آباد واقع در استان اصفهان در خانواده ای
کاملا مذهبی و از نظر مالی در سطح متوسط و پر جمعیت به دنیا آمد. او در دوران
نوجوانی و جوانی قرآن را با صوت و اشعار و غزلیات شعرای بزرگ را با لحنی زیبا
میخواند. وی در سن ۱۸ سالگی با یادگیری ساز تار با نتها و گوشه های موسیقی و
آوازی آشنا شد. او در همان دوران با دوستان خود در مجالس شادمانی برنامه های
بسیاری در شهر خود و دیگر شهرهای استان اصفهان اجرا میکرد.
۲. زندگی حرفه ای
معین در سن ۲۰ سالگی در اصفهان به خاطر استعداد و صدای زیبای خود توانست با
اساتیدی همچون تاج اصفهانی و حسن کسائی آشنا شود و در کلاس های آواز و موسیقی
ایشان شرکت کند. معین در سالهای پیش از انقلاب اسلامی در ایران( از سال ۵۵ تا
۵۸ ) به طور مداوم هر شب در هتل عباسی و هزارویک شب اصفهان برنامه اجرا
میکرد. او به خاطر همین کار توانست با افراد بیشتری در زمینه موسیقی و آواز
آشنا شود. بعد از انقلاب اسلامی معین فعالیتهای خود را تا قبل از انقلاب
فرهنگی ادامه داد و در سال ۵۹ توانست اولین کاست خود را با نام یکی را دوست
میدارم را منتشر کند و صدای خود را به تمام ایرانیان در سراسر ایران و دنیا
برساند. وی در سال ۱۳۶۰ ایران را ترک کرد و در ایالات متحده آمریکا با کمک
دوستانی همچون هایده توانست کار خود را شروع کند و تا به امروز ادامه دهد.
شایعات
اولین و باور انگیز ترین شایعه در مورد معین اینست که میگویند معین نا بینا
میباشد. در صورتی که معین از هر دو چشم بینا است و فقط یکی چشمان او به خاطر
صدمه دیدن عصب پلک او در زمان نوجوانی کم سو شده و به خاطر غیر متعادل بودن
پلک ( ناتوانی باز نگه داشتن او در زمان طولانی) چشمش از عینک آفتابی طبی
استفاده میکند.
دومین شایعه که بیشتر از روی اشتباه است نام معین میباشد که او را به اسم رضا
میشناسند و گروهی اسمش را معین میدانند در صورتی که نام وی نصرالله میباشد.
رضا شاعر بیشتر آهنگهای معین قبل از خروج وی از ایران بوده و بخاطر اینکه در
کاستهایی که منتشر شد نام این دو را در کنار هم به این صورت رضا . معین چاپ
کرده بودند بیشتر دوستاران وی به اشتباه او را رضا معین خواندند و یا بعضی ها
اسم او را معین تصور کردند.
شایعات بسیار دیگری هم هست همانند اینکه امید برادر معین میباشد در صورتی که
معین هیچ نسبتی با امید ندارد(معین ۳ برادر به نامهای مصطفی مرتضی و فتح الله
داشت که فتح الله در سال ۱۳۸۲ فوت کرده). ویا اینکه معین در آمریکا دارای چند
شرکت بزرگ و چند غمار خانه و مشروب فروشی است. در صورتی که او تنها منبع
درآمدش فقط از راه خوانندگی و کلاسهای موسیقی میباشد. وی از مشروب متنفر است
زیرا او به دین اسلام اعتقاد دارد و نماز خود را ترک نگفته و همیشه با خدای
خود در راز و نیاز است. و همیشه موفقیت خود را در کمک خداوند به خود میداند.
امروزه معین به خاطر موقعیت بالایی که دارد بیشتر از پیش به آهنگها و ترانه
هایی که قرار به اجرای آن دارد حساسیت نشان میدهد. و از طرف دیگر به خاطر
وجود افرادی که هیچ از این هنر والا نمیدانند و فقط صرف داشتن موقعیت مالی
بالایی که برخوردارند بیشتر این هنر را به تفریح تشبیه کرده اند کمتر کسی هست
که اشعار و آهنگهای مناسب برای معین بسراید و بسازد. به همین خاطر انتشار
کارهای جدید از طرف او با فواصل بسیار انجام میگیرد.

 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در دوشنبه 85/9/13 و ساعت 1:58 صبح | نظرات دیگران()

این مطالب نتایج تحقیقات گروهی از دانشمندان و محققان روسی است که اخیرا منتشر شده .
 
 
بشر پر حرف ترین موجود روی زمین است .
محققان حد متوسط عمر بشر را هفتاد سال گرفته اند که در این مدت انسان 13 سال حرف می زند ، 6 سال غذا می خورد و23 سال نیز می خوابد .
 
 
هر نفر به طور متوسط صدها تن غذا می خورد .اگر وزن افراد را 75 تا 80 کیلو گرم بگیریم باید گفت هر فرد در عمر خود 1250 تا 1335 برابر وزنش غذا می خورد .
 
 
در مدت یک روز یا 24 ساعت 1000 لیتر هوا تنفس میکند وقلبش در هر 1 دقیقه 80 تا 100 بار می زند .با این شرایط قلب انسان در طول زندگیش دو میلیارد و58 میلیون بار بدون وقفه واغلب بدون کوچکترین مشکلی می زند.
 
 
حساسترین عضو بدن چشم است که می تواند 10 هزار رنگ را تشخیص دهد .
نوزادان تا 8 ماهگی دنیا را سیاه وسفید می بیند .
 
 
انسان تنها موجودی است که راست قامت است و روی دو پا راه می رود ودر طول روز به طور متوسط 20 هزار قدم بر می دارد یعنی 7 میلیون قدم در سال . در 70 سالگی تعداد این قدمها به 500 میلیون می رسد یعنی 500 هزار کیلومتر راه رفته.
 
 
با این محاسبات می توان نتیجه گرفت که هر فرد در طول زندگیش می تواند 9 بار کره ی زمین را دور بزند و با پای پیاده به کره ی ماه برود با توجه به اینکه فاصله زمین تا ماه 390 هزار کیلومتر است .....
 
 
بدن انسان به وسیله ی پوشش شگفت انگیزی محافظت میشود این پوشش پوست بدن است که در هر ساعت 30 میلیون میکروب روی آن مینشیند و 29 میلیون آن کشته میشود و پس از 2 ساعت از این 30 میلیون فقط 7 هزار تای آن باقی می ماند.
 
 
در بدن انسان بین 2 تا 4 میلیون نقطه ی درد و جود دارد که حساسیت آن نسبت به موقعیت پوست بدن فرق دارد.بدن انسان قدرت مقاومت شگفت انگیزی دارد و می تواند گرمای 44 تا 45 درجه را تحمل کند و حتی اگر به تدریج گرم شود در فضای خشک می تواند 150 تا 160 درجه حرارت را تحمل کند وبالاترین میزان برودت که بدن قادر به ایستادگی در برابر آن است 27 درجه زیر صفر است.
 
انسان می تواند 52 روز تنها با خوردن آب زنده بماند.
 

 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در دوشنبه 85/9/13 و ساعت 1:57 صبح | نظرات دیگران()

دراکولا پیدا شد!!!

 


ایران اکونومیست:تصویری که مشاهده می کنید متعلق به آنتونی پرودو می باشد . او که هم اکنون در 78 سالگی در یکی از محله های ایالت کالیفرنیا در خانه ای نسبتا بزرگ زندگی می کند و بازنشسته مجله ی سورند اویک می باشد ادعا می کند در دوران جوانی در واقع نوعی خون آشام بوده است .
حوادث 1385/8/22 در محاسبه ای که ماهنامه ی دورتا با وی انجام داد او گفت : از دوران بلوغ به بعد احساس کردم از خون خوشم می آید اوایل آب تمشک یا میوه های شبیه به آن را می گرفتم و با حس اینکه خون است آن را می خوردم با تشریفات خاصی . مثلا جلوی آینه می ایستادم در اتاقم که تاریک بود و تنها شمعی روشن می کردم که رنگ محتویات لیوان و چهره ام را نشان دهد و از این کار لذت می بردم .
بعدها یعنی بین سنین 19 تا 21 سالگی از خون گنجشکها می خوردم . آنها را شکار می کردم یا از پرنده فروشی می خریدم و پس از بریدن گلوی آنها خونشان را می نوشیدم . کسی خبر نداشت ولی من از این کار لذت فراوان میبردم .
بعدها با سوزن انگشتانم را سوراخ می کردم و خون خودرا می خوردم کمی بعد با یکی از دوستان صمیمی ام که متوجه حال عجیب من شده بود در میان گذاشتم و خواستم کمی از خون خود را به من بدهد او این کار را کرد و مقدار خیلی کمی از خون خودش را در ظرفی بمن داد و گفت بیشتر از آن دیگر غیرمنطقی است و نمی تواند کمکم کند .
ولی از همان سالها تا نزدیک 34 سالگی به خوردن خون پرندگان و خودم می پرداختم و علاقه ام کم نشده بود البته نمی دانم چرا و لی چهره ام تغییر کرده بود . زیر چشمانم گود بود و دهان و زبانم سرخ بود کمی عجیب بود . د ر آن سال ازدواج کردم و بخاطر همسرم مجبور شدم دیگر خون نخورم چون مرا می دید و شاید جدا میشد . 3 فرزند هم دارم که ظاهرا هیچ کدام علاقه ای به خون ندارند . آنها در حال حاضر فرزندانی هم دارند و گاهی نوه هایم را می بینم .
حالا پس از 44 سال بیشتر شبیه خون آشامان شدم در حالیکه 44 سال است دیگر خون نخورده ام . بعضی کودکان از من فرار می کنند البته ناراحت نمی شوم زیرا در آن سالها به کسی صدمه نرساندم و بابت پرندگان هم اغلب اوقات پول داده بودم بنابراین حقی بر گردنم نیست .
پس از فاش کردن این موضوع مدتی پلیس تحت نظرم گرفت ولی وقتی با مشکلی مواجه نشد پیگیری را قطع کرد .
او لبخند زد تا ما عکسی از او بگیریم . از اینکه رازش را فاش کرده بود نه خوشحال بود نه ناراحت . می گفت : اتفاق خاصی نیفتاده است فقط دیدم بد نیست مردم بدانند دراکولا وجود دارد . اما دراکولایی که در فیلمها هست خیلی نامهربان و سنگدل است .
او تاکنون بخاطر این حسش به پزشک مراجعه نکرده بود و برایش خیلی هم مهم نبود که دلیل خون آشام بودنش در شروع جوانی تا 34 سالگی را بداند .


 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در چهارشنبه 85/9/8 و ساعت 1:11 صبح | نظرات دیگران()

خوب ... اون بدبختا رو بردن اونجا که فارس  و عرب و ترک و بلوچ نی می ندازه...

اینا رو ببینید که چه حالی می کنن و هیچکی کارشون نداره .


 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در شنبه 85/9/4 و ساعت 1:45 صبح | نظرات دیگران()

دو عاشق بی مکان!‏
http://photolog.rootooshbashi.com/axblog/nimkat01.jpg


 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در شنبه 85/9/4 و ساعت 1:40 صبح | نظرات دیگران()

عجب روزگاری است ، عاشق می شوی می گویند دیوانه است . دیوانه می شوی می گویند حتما” عاشق شده !

 وقتی زنده ای یک نفر هم سراغت را نمی گیرد ، وقتی مردی ، دسته دسته به ملاقات جنازه ات می آیند !

 خواستم خوشبختی را معنی کنم ، معنای زندگی یادم رفت . خواستم سختی آنرا تجربه کنم ، زندگی کردن را فراموش کردم !

 عجب رسمی است ، همه عمر در انتظار لحظه های نابی ، لحظه های ناب در فکر دلیل !

 سرنوشت ، گره کوری به رشته عمرم زده که از ترس گسستن نمی گشایمش .

 عاشق آدم پر چانه ای هستم که با بستن دهانش در بهشت را به رویم می گشاید .

 بستر خشک رودخانه مسیر مهاجرت سرچشمه را به دریا نشان می دهد .

 شادابی گلها پس از سیراب شدن بهترین دستمزد باغبان است .

 در فاصله بین گامهای هزار پا سکوتی شنیده نمی شود .

 نگاه خشمگین از دیدن لبخند عاجز است .

 می گفت در زندگی دو چیز را نمی توان علاج کرد : اول مرگ و دومی دل شکسته .

 آنقدر خداحافظ گفتن برایش سخت بود که همیشه می گفت : خدانگهدار!!

 بعضی ها سفر را ، پیمودن جاده می دانند و بعضی ها رفتن به جایی دیگر !

 عقیده داشت هر چیز به یکبار تجربه کردنش می ارزد ،‌حتی مرگ !

 همیشه دست به عصا راه می رفت تا در زندگی زمین نخورد .

 خواب را برخورد حرام کرد تا خواب همسایه را آشفته نکند .

 میگفت : تا فراموش نکرده ام بگویم که من خیلی فراموشکارم !

 آنقدر چشم و گوش بسته بود که نه می دید و نه میشنید .!

 هارولوید چون می دانست که خیلی زود فراموش می شود خودش قبل از مرگ خودش به احترام خودش ! با آویزان شدن از عقربه ساعت ،‌چند لحظه زمان را فرمان سکوت داد !  

 ای کاش ماهی هم می توانست مثل قطره باران با آب کنار بیاید .

 ماهی کمتر از قطره باران از آب حرف شنوی دارد .

مرد از راه چشم و زن از راه گوش به دام میافتد  .


 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در شنبه 85/9/4 و ساعت 1:2 صبح | نظرات دیگران()

سالانه 25 میلیون نفر در جهان از گرسنگی می میرند.
 کوآلا حیوانی است که در قاره اقیانوسیه یافت می شود و از بیست و چهار ساعت شبانه روز، بیست و دو ساعتش را می خوابد!
 زخمهای سوسمار چرک نمی کند، زیرا خون آنها دارای ماده ای سات که از چرک کردن زخمها جلوگیری می کند.
یکی ازپرترافیک ترین خطوط راه آهن دنیا در شرق ژاپن قرار دارد که طبق گفته کارشناسان هرروز نزدیک به 18 میلیون مسافر در این ایستگاه رفت و آمد می کنند.
 خرسهای پاندارا که می شناسید. همان خرسهای کوچولو و قشنگی که مظهر جام جهانی ژاپن بود، اما بد نیست این را هم بدانید که همین خرس خوشگل که اندازه یک عروسک بزرگ است یک گوسفند را زنده زنده می بلعد!
 شتر مرغ جزو خوش خوراکترین موجودات است! محققی به نام برکون یک شتر مرغ را کالبد شکافی کرد و از داخل معده اش 5/4 کیلو سنجاق، سکه، کلید، میخ، دگمه، چنگال و قاشق بیرون آورد!
 در هیمالیا سران مذهبی هر وقت می خواهند مردم را برای کمک کردن به کلیسا دعوت کنند از شیپوری استفاده می کنند که از استخوان گردن انسان ساخته شده، چرا که به اعتقاد انها این نوع استخوان برکت می آورد!
 درسال1990 میلادی، کشور هندوستام با تولید 948 فیلم سینمایی رکورد تولید بیشترین فیلم را د رجهان به خود اختصاص داد.
 عجیب ترین کلکسیون نقاشی مربوط به پیرزنی 66 ساله اهل پاریس است که پنج تابلو از نقاشی های پیکاسو را در اتاقش نصب کرده است، شغل اوجمع کردن و فروش زباله است.
گرانترین کادو میان هنرپیشگان مربوط است به ریچارد برتون، هنرپیشه معروف که انگشتر الماسی به قیمت 700 هزار دلار را به زنش داد. البته عروس خانم کسی نبود جز الیزابت تایلور.
 ایسلند تنها کشور جهان است که د رآن هیچ بی سوادی وجود ندارد و اتفاقا مردمانش خیلی اهل مطالعه هستند . زیرا به نسبت جمعیت آنها 40 درصد کتابخوان تر از یانکی های مدعی هستند!
هنگامی که داگلاس در سال1975 در خلیج مکزیک از روی عرشه کشتی پایین افتاد، نه ساعت مسئولان کشتی متوجه شدند و دوباره برگشتند و اورا نجات دادند. در این نه ساعت داگلاس طوری روی آب بی حرکت مانده بود که کوسه ها به سراغش نیامده بودند!
 خلافکار ترین موتورسوار دنیا، یک جوان هندی از یک خانواده ثرتمند و اصیل است که به علت سنتهای خانوادگی حاضر نبود عمامه مخصوص هندی ها را از سرش برداشته و کلاه مخصوص بگذارد وی هفت سال و چهار ماه هرروز جریمه شد!
 چهارصد سال قبل، سرخپوستان داکوتا برای اینکه جنگلهایشان از بین نرود، قانونی وضع کردند، به این شرح : هر سرخپوستی که بخواهد یک عددمیوه بخورد، باید یک دانه در زمین بکارد، این رسم هنوز هم در آن منطقه رواج دارد!
هنگام حرف زدن برای بیان هر کلمه، 72 ماهیچه به کار گرفته می شود.



 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در پنج شنبه 85/9/2 و ساعت 1:18 صبح | نظرات دیگران()

این هم چند رمز موفقیت کوتاه :
- برای هر یک از ما امکاناتی وجود دارد که از آن بی خبریم هر یک از ما قابلیت هایی داریم که هرگز تصور آن را هم نمی کنیم .
-برموج ها سوار شو ، قبل از آن که موج ها بر تو سوار شوند .
-آنگاه که گشایشی در زندگی تو صورت می پذیرد در برداشتن از بار درد و رنج دیگران شتاب کن .
-شکست ، تنها فرصتی است برای شروع دوباره ، این بار هوشمندانه تر
-تنها کسی از دیگران پیشی خواهد گرفت که از شروع کردن نهراسد .

 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در پنج شنبه 85/9/2 و ساعت 1:2 صبح | نظرات دیگران()

میگویند :
 "لئوناردو داوینچی" موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد. او میبایست "خیر و نیکی" را به شکل "عیسی" و بدی را به شکل "یهودا"(که از یاران عیسی (ع) بود و هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند) تصویر میکرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیش را پیدا کند. روزی در مراسم همسرائی ، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هائی برداشت.
 سه سال گذشت. تابلوی "شام آخر" تقریبا تمام شده بود ، اما داوینچی برای "یهودا" هنوز مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال ، مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند ، داوینچی پس از مدتها جست وجو ، جوان شکسته ، ژنده پوش و مستی را در جوی آبی یافت ! ازدستیارانش خواست تا اورا به کلیسا آورند ، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت.
 گدارا که نمی دانست چه خبراست به کلیسا آوردند. دستیارانش او را سرپا نگه داشتند و درهمان وضعیت داوینچی از خطوط بی تقوائی ، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند ، نسخه برداری کرد.
 وقتی کار تمام شد ، گدا که دیگر مستی ازسرش پریده بود ؛ چشمهایش را باز کرد و نقاشی را پیش ریش دید و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت :
"من تابلو را قبلا دیده ام !!!"
 داوینچی شگفت زده پرسید :
 کجا ؟!
 جوان ژنده پوش گفت :
 "سه سال پیش ، قبل ازینکه همه چیزم را از دست بدهم ، موقعی که در یک گروه همسرائی آواز میخواندم ، زندگی پراز رویائی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد که مدل نقاشی چهره "عیسی" شوم !!!!] 
 مطمئنم که اگر قبلا این حکایت را نشنیده باشی ، توهم ماتت برده ! . اگرم هنوز میخوای با ادامه بهونه گیری هات ، چیزهای بدیهی زندگیتو انکار کنی ؛ دیگه نتیجه گیری دقیق نکردن از این داستان و امثال اون ، جز یه اتفاق کاملا تصادفی شمردنش ، یه امر طبیعیه !
 هنوز میخوای منکر وجود حکمت رحیمانه حضرتش باشی ، خودت میدونی . من اصلا قصد ندارم با کسی و برای تغییر عقیده و موضع دادن کسی قصه بگم ، شعر ببافم و یا از اوقات باارزش همسفرانم که میتونه خاطره انگیزترین لحظات باهم بودن و رقم بزنه ، هدر بدم که : فلان شخص دوست نداره با خدا (که در حقیقت آشتی خود با درون و ذات مقدس الهی گونه ای که به رسم بنده نوازی درون قلب آسمونی تک تک ما گذاشته ست) ارتباط صادقانه بذاره. 
آقا به من مربوطه که تا چه حد میتونم این رسالت سخت و سنگین و نفس گیر و درعین حال شیرین رو ایفا کنم ، ولی تحمیل زورکی عقیده ای که به ضم من صحیح و درسته ، اصلا درست نیست ، که بدتر، دخالت در امور شخصی دیگران محسوب میشه.
اینو فراموش نکردی که ؛ "خلیفه الله" هستی ! یادت هست که باید یه جاهائی خواسته هاتو به کناری بندازی و به احوال زار و درمونده همنوعت توجه کنی ! اینو خوب فهمیدی که اگر بی عشق بخوای بمونی ، بهتره عمرتو اصلا نشمری ! تو هم حتما به این باور رسیدی که اگر حضور آبی و دلنواز عشق تو زندگیت نباشه ؛ انگار که نه انگار داری نفس میکشی و به استهلاک جامدات و مایعات و همه مواد جاندار و بیجان این کره خاکی کمک میکنی !
 اگر بپرسی که اینا چه ربطی به حرفای قبلی داره ؟ بهت اینو میتونم بگم که ، مفهوم زیبا و جدید "عشق" تو زندگی جدید من ، که باورهای جدیدی توش موج میزنه ، اینه که : 
"عشق در حقیقت ؛ همان درک و فهمیدن طرف مقابل هست". پس من اگر بدون توجه به نیاز روحی یه کسی که با دو جمله حرف حساب ، که از عمق وجودت برمیاد ؛ از گفتن و بیان اون دوجمله خودداری کنم ؛ واقعا مفت بازی نکردم؟؟؟ (این هم خودش صورتی از شکرگذاری من در قبال دریافت این هدیه الهی ست.)
 قراره  هرچی میخوام طبق روال ایمیلهای قبلیم فقط به بیان احساس و نظر شخصیم اکتفا کنم ؛ نمیشه که نمیشه !!! چی نمیشه ؟! ... اووووووووم ! ...آهان ! یه مطلب گوهربار از استاد بزرگ و عالی مرتبه در زمینه عرفان ، یعنی ؛ "اوشو" که اکثرا با شیوه ها و خط مشی فکری این بزرگوار آشنا هستین رو تو ذهنم هست که اگر اشتباه نکنم متنش به این مضمون بود:
 " به دنیا پانهاده ای درست مانند کتابی باز و ساده و نانوشته . باید سرنوشت خود را خود رقم بزنی ، خود و نه کس دیگر !...چه کسی میتواند چنین کند ؟ چرا؟
 مجبوری سرنوشت خودرا بنویسی !
 خالق سرانجام خود باشی !
 با "خود" آماده و حاضر بدنیا نیامده ای !
همچون بذر زاده شده ای ؛
   میتوانی همان بذر بمانی و بمیری !
   اما 
   میتوانی گل باشی و بشکفی !
   میتوانی درخت باشی و رشد کنی و ببالی !"             "اوشو"

 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در پنج شنبه 85/9/2 و ساعت 1:0 صبح | نظرات دیگران()
   1   2      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم

( رؤیای 24 )
محمد تحصیلدار
عشق صدای پای ما در کوچه های تنهایی است

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 3
مجموع بازدیدها: 292838
جستجو در صفحه

خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو