سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
آسمانها و زمین و فرشتگان و شب و روز برای سه کس آمرزش می طلبند :دانشمندان و دانشجویان و سخاوتمندان . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: دوشنبه 103 آذر 5

وای می خواید ببینید چی هستید؟ یعنی کجایید ؟‏

این مطلب کاملاً علمیه ببیند                      کلیک کنید...

 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در دوشنبه 85/7/17 و ساعت 2:16 صبح | نظرات دیگران()

ابر جوانی در میان طوفان عظیمی بر فراز مدیترانه به دنیا امد . اما فرصتی برای رشد در ان منطقه نیافت ؛ باد عظیمی تمام ابر ها را به سوی افریقا راند . همین که به قاره افریقا رسیدند ، اب و هوا عوض شد : افتاب تندی در اسمان میدرخشید ، و در زیر ، شن های خشک صحرا دیده میشد . باد انها را به سوی جنگل های جنوب راند، در صحرا هیچ بارانی نمی بارید . بنابراین ، ابر هم مثل انسانهای جوان ، تصمیم گرفت از پدران و دوستان پیرترش جدا شود و به گشف جهان بپردازد . باد اعتراض کرد : چه کار میکنی ؟ صحرا همه جا یک شکل است ! به گروه برگرد تا به مرگز افریقا برویم . ان جا کوه ها و درختان زیبایی وجود دارد!
اما ابر جوان و عاصی ، توجهی نکرد . کم کم ارتفاعش را کم کرد ، تا سرانجام نزدیک تپه های شنی ، پشت نسیم ملایمی نشست . پس از مدت درازی ، متوجه شد که یکی از تپه ها به او میخندد .
تپه هم جوان بود . باد ، انرا تازه شکل داده بود . همان جا ، ابر عاشق تپه شد ...
_
روز بخیر . زندگی در ان پایین چه طور است ؟
_
با تپه های دیگر ، خورشید ، باد ، و کاروانهایی هم صحبتم که هر از گاهی از این جا میگذرند . گاهی خیلی گرمم میشود ، اما تحمل میکنم . زندگی در ان بالا ها چه طور است ؟
_
اینجا هم باد و خورشید در کنار ماست . اما حسنش این است که میتوانم در اسمان بگردم و با چیزهایی زیادی اشنا بشوم
تپه گفت : زندگی من کوتاه است . وقتی باد از جنگل برگردد ، ناپدید میشوم .
_
حالا غمگینی؟
_
حس میکنم به هیچ دردی نمیخورم .
_
من هم همین احساس را دارم . باد جدید که بیاید مرا به جنوب میراند و باران میشوم . به هر حال سرنوشتم این است .
تپه لحظه ای مکث کرد ، بعد گفت : میدانی اینجا در بیابان، به بارن میگوییم بهشت ؟
ابر با غرور گفت : نمیدانم میتوانم به چیزی به این مهمی بدل شوم یا نه ؟!
_
از تپه های پیر افسانه های زیادی شنیده ام . میگویند که بعد از بارن ، گیاه و درخت ما را میپوشاند . اما هیچ وقت نفهمیدم این یعنی چه . در صحرا خیلی کم باران میبارد .
این بار ابر مکث کرد . اما خیلی زود ، دوباره خندید : اگر بخواهی ، میتوانم باران بر سرت بریزم . همین که رسیدم ، عاشقت شدم و دلم می خواهد همیشه کنارت بمانم .
تپه گفت : وقتی برای اولین بار تو را در اسمان دیدم ، من هم عاشقت شدم . اما اگر موهای زیبا و سفیدت را به باران تبدیل کنی ، می میری .
ابر گفت : عشق هرگز نمی میرد . دگردیسی میابد ؛ می خواهم بهشت را نشانت بدهم . . . و با قطره های ریز باران ، شروع کرد به نوازش تپه ؛ زمان درازی به همین شکل ماندند ، تا اینکه رنگین کمان ظاهر شد. روز بعد ، تپه کوچک از گل پوشیده شد . ابرهای دیگری که از انجا میگذشتند ، دیدند که انجا جنگل کوچکی به وجود امده ، و انها هم بر تپه شنی باریدند . بیست سال بعد ، ان تپه ؛ واحه ای شده بود ، که با سایه درختانش ، مسافران را پناه میداد .
و همه این ها به خاطر این بود که روزی ، ابری عاشق ، نترسید و زندگی اش را فدای عشق کرد .........


 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در دوشنبه 85/7/17 و ساعت 1:57 صبح | نظرات دیگران()

سلام ... من متولد شهریور هستم و می خوام براتون خصوصیات شهریوری ها رو بگم ، البته این یه مطلب کپی شده است و من که خیلی چیزاشو قبول ندارم حالا دیگه با خودتون ... فقط خواستم بدونید!   حالا ادامه شو بخونید تا ببینید که ما چی هستیم...

 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در دوشنبه 85/7/17 و ساعت 1:39 صبح | نظرات دیگران()

مهربانم !

می بینی زندگی همچنان که می گذرد ،‌ گاه چه نا بهنگام ته دلمان و حتی ایمان ما را بیرون می ریزد؟  ادامه مطلب...

 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در جمعه 85/7/14 و ساعت 12:22 صبح | نظرات دیگران()

میگم ،‏ حضرت فاطمه بچه بود که شوهر کرد ، تا 18 سالگی 5 ،‏6 تا بچه به دنیا آورد تازه 18 سالگی هم فوت شد ... خداییش چه جوری لذت صیغه رو درک کرد؟

اینم تفریحات سالم ... اون موقع بگید چرا ایران جهان سومه؟ بابا این همه علم ...

شنیده بودیم اورانیو رو غنی سازی می کنند اما به خدا نشنیده بودیم انرژی هسته ای غنی سازی بشه!

خداییش حال می کنی ؟ اونموقع می گن ما جوونا آزادی نداریم . ای بابا پس این چیه؟

خداییش این یکی بد سوتی ای بود ... اینجاست که میگن : دلاوران ، نام آوران ... با این مملکتتون


 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در چهارشنبه 85/7/12 و ساعت 1:55 صبح | نظرات دیگران()

مراحل زیر را به ترتیب انجام دهید .
تا معجزه ای شگفت انگیز را متوجه شوید.
(این مطلب برگرفته از اساطیر چینی است)

1. ابتدا کف دو دستان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید.

2. چهار انگشت باقیمانده را از نوک آنها به هم متصل کنید.

3. به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند.

 
4. سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید. انگشت شصت نمایانگر والدین است. زیرا تمام انسانها روزی می میرند. به این صورت والدین ما روزی مارا ترک خواهند کرد.
5. لطفاً مجدداً انگشتان شصت را بهم متصل کنید. سپس سعی کنید انگشتهای دوم را از هم جدا نمایید . انگشت دوم (انگشت اشاره) نمایانگر برادران و خواهران ما هستند. آنها هم برای خودشان همسران و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که آنها مارا ترک می کنند.
6. اکنون انگشتهای اشاره را روی هم بگذارید و انگشتهای کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان ما هستند. دیر یا زود آنها مارا ترک می کنند تا بدنبال زندگی خودشان بروند.

7. انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم
(همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید.
احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی
 توانید آنها را از هم باز کنید.
به این دلیل که آنها نماد زن و شوهرهای عاشق هستند که برای تمام عمر با هم
می مانند. عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند.
انگشت شصت نشانه والدین است .
انگشت دوم خواهر و برادر .
انگشت وسط خود شما .
انگشت چهارم همسر شما .
و انگشت آخر هم نماد فرزندان شما است .


 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در چهارشنبه 85/7/12 و ساعت 12:43 صبح | نظرات دیگران()

سلام

افتتاح این وبلاگ می تونه خبر خوشی باشه برای اونایی که می خوان یاد بگیرن چطور عاشق بشن...

در نظر سنجی شرکت کنید...


 نوشته شده توسط محمد تحصیلدار در سه شنبه 85/7/11 و ساعت 11:49 عصر | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم

( رؤیای 24 )
محمد تحصیلدار
عشق صدای پای ما در کوچه های تنهایی است

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 2
مجموع بازدیدها: 293399
جستجو در صفحه

خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو